![]() چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:قدرت اندیشه,مزرعه ی سیب زمینی,کاشت محصول,پیر مرد,شخم زدن,پندهای قند پهلو,داستان کوتاه, :: 10:21 PM :: نويسنده : تیبو تک
قدرت اندیشه
پیر مردی تنها در روستایی زندگی میکرد. او قصد داشت مزرعه ی سیب زمینی خود را شخم بزند. اما کار سختی بود و تنها پسرش که میتوانست به او کمک کند در زندان به سر میبرد.
پیر مرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت خود و مزرعه را برای او توضیح داد:
پسر عزیزم، من حال خوشی ندارم. چرا که امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم. چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست میداشت. من برای کار در مزرعه خیلی پیر شده ام . اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل میشد و مزرعه را برای من شخم میزدی.دوست دار تو پدرت.
پس از مدتی پیر مرد تلگرافی را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن . من آنجا اسلحه پنهان کرده ام !!
سپیده دم روز بعد دوازده نفر از ماموران و افسران پلیس محلی نزد پیر مرد آمدند و تمام مزرعه را زیر و رو کردند . بدون آنکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیر مرد بهت زده نامه ی دیگری برای پسرش فرستاد و او را از آنچه که روی داده بود مطلع کرد و از این امر اظهار سر در گمی نمود .
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار . این بهترین کاری بود که از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم !!
![]() دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:کریم خان زند,وکیل الرعایا,داستان کوتاه,حق,بیدار,بیداری,شرح حال , :: 10:28 PM :: نويسنده : تیبو تک
فکر می کردم تو بیداری مردی به بارگاه کریم خان زند معروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زند ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است، هیاهو را می شنود و جویای ماجرا می شود. پس از گزارش سربازان،خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: چرا این همه ناله و فریاد می کنی؟ مرد با درشتی می گوید: همه ی اموالم را دزد برده است و دیگر چیزی در بساط ندارم. خان می پرسد:وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ مرد میگوید:من خوابیده بودم . خان می گوید:خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟ مرد پاسخی می دهد که در تاریخ ماندگار شده است. می گوید: برای این که فکر می کردم تو بیداری !! خان بزرگ زند لحظه یی تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مرد جبران شود و در آخر میگوید:این مرد حق دارد. ما باید بیدار باشیم.
شرح حال کریم خان زند را در دانش نامه ویکی پدیا ببینید .
![]() زلال تر از باران گاهی می اندیشم ، چندان مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم . همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران ... و انسان هایی در زندگیم باشند زلال تر از باران ...
Crystal clear the rain Sometimes i think No matter if you have any of the world I have so much rain in the streets And people are in the life of crystal clear the rain ![]() شنبه 21 مرداد 1391برچسب:ثانیه ها,لحظه ها,چه زود دیر میشود,فردا,لذت,با هم بودن, :: 10:58 PM :: نويسنده : تیبو تک
چه زود دیر می شود چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم .
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم .
و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت با هم بودن را . چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می آید و شاید ما نباشیم !
Soon be too late What the audience to lead the seconds are, and laugh as they pass
How easy are bitter moments for each
And what a cheap and sell fret fun together Soon be too late, and tomorrow does not know and maybe we're ![]() شنبه 17 تير 1391برچسب:ابوسعید ابوالخیر,مقام انسان,شیخ,راه رفتن روی آب,شیطان,خلق,خدا,غفلت از خدا,پندهای قند پهلو,داستان کوتاه, :: 9:35 PM :: نويسنده : تیبو تک
مقام انسان ابوسعيد ابوالخیر را گفتند: كسي را مي شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روي آب راه مي رود. ![]() یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:راز زیبایی , ارنستو چه گوارا , داستان آموزنده , داستانی از مهربانی , خوش اخلاق ترین معلم دنیا , چشم عسلی , جنبه های مثبت , شاد بودن , , :: 10:25 PM :: نويسنده : تیبو تک
راز زیبایی
این مطلب را در ایمیل یکی از دوستانم خواندم . چون نقل شده از ارنستو چه گوآرا و زیبا و آموزنده بود ، تصمیم گرفتم که توی وبلاگم بنویسم تا بقیه دوستانم هم این مطلب جالب را بخوانند .
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول ، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند . ارنستو چه گوارا ![]() شنبه 5 آذر 1390برچسب:دل نوشته , دل تنگی , حرفهایی از ته دل , درد دل , دوست داشتن , خانواده ,زندگی, :: 1:8 AM :: نويسنده : تیبو تک
هر روز زندگی یک موقعیت خاص است ما امروزه خانه های بزرگتر ، اما خانواده های کوچکتر داریم ، راحتی بیشتر اما زمان کمتر ، مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ، آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم .
متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر ، داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر داریم . بدون ملاحضه ایام را میگذرانیم ، خیلی کم میخندیم ، خیلی تند رانندگی میکنیم ، خیلی زود عصبانی میشویم ، تا دیر وقت بیدار میمانیم ، خیلی خسته از خواب برمیخیزیم ، خیلی کم مطالعه میکنیم ، اغلب اوقات تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی بندرت دعا میکنیم ، چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است ، به اندازه کافی دوست نمیداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییم . زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ، تنها به زندگی ، سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان . ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاهتر ، بزرگراههای پهن تر اما دیدگاههای باریکتر ، بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم ، بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم . ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم ، فضای بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضای درون را ، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را ، بیشتر مینویسیم اما کمتر یاد میگیریم ، بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر به انجام میرسانیم ، عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن ، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایینتر .
کامپیوترهای بیشتری میسازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم ، تا رونوشتهای بیشتری تولید کنیم ، اما ارتباطات کمتری داریم . ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم . اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است ، مردان بلند قامت اما شخصیتهای پست ، سودهای کلان اما روابط سطحی ، فرصت بیشتر اما تفریح کمتر ، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالمتر ، درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر ، منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده ! به همین دلیل است که پیشنهاد میکنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید ، زیرا هر روز زندگی ، یک موقعیت خاص است . صفحه قبل 1 صفحه بعد تیبو یعنی تنها ، ولی با خانواده موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||||
![]() |