قدرت اندیشه

قدرت اندیشه

پیر مردی تنها در روستایی زندگی میکرد. او قصد داشت مزرعه ی سیب زمینی خود را شخم بزند. اما کار سختی بود و تنها پسرش که میتوانست به او کمک کند در زندان به سر میبرد.
پیر مرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت خود و مزرعه را برای او توضیح داد:
پسر عزیزم، من حال خوشی ندارم. چرا که امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم. چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست میداشت. من برای کار در مزرعه خیلی پیر شده ام . اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل میشد و مزرعه را برای من شخم میزدی.دوست دار تو پدرت.
پس از مدتی پیر مرد تلگرافی را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن . من آنجا اسلحه پنهان کرده ام !!
سپیده دم روز بعد دوازده نفر از ماموران و افسران پلیس محلی نزد پیر مرد آمدند و تمام مزرعه را زیر و رو کردند . بدون آنکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیر مرد بهت زده نامه ی دیگری برای پسرش فرستاد و او را از آنچه که روی داده بود مطلع کرد و از این امر اظهار سر در گمی نمود .
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار . این بهترین کاری بود که از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم !!

 



              فکر می کردم تو بیداری

مردی به بارگاه کریم خان زند معروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زند ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند.

خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است، هیاهو را می شنود و جویای ماجرا می شود. پس از گزارش سربازان،خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.

مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: چرا این همه ناله و فریاد می کنی؟ مرد با درشتی می گوید: همه ی اموالم را دزد برده است و دیگر چیزی در بساط ندارم. خان می پرسد:وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ مرد میگوید:من خوابیده بودم . خان می گوید:خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟

مرد پاسخی می دهد که در تاریخ ماندگار شده است.

می گوید: برای این که فکر می کردم تو بیداری !!

خان بزرگ زند لحظه یی تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مرد جبران شود و در آخر میگوید:این مرد حق دارد. ما باید بیدار باشیم.

 

شرح حال کریم خان زند را در دانش نامه ویکی پدیا ببینید .

 



                      زلال تر از باران

گاهی می اندیشم ،

چندان مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم .

همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران ...

و انسان هایی در زندگیم باشند زلال تر از باران ...

 

Crystal clear the rain

Sometimes i think

No matter if you have any of the world

I have so much rain in the streets

And people are in the life of crystal clear the rain



                     چه زود دیر می شود

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم .

 

چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم .

 

و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت با هم بودن را .

چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می آید و شاید ما نباشیم !

 

 

Soon be too late

What the audience to lead the seconds are, and laugh as they pass

 

How easy are bitter moments for each

 

And what a cheap and sell fret fun together

Soon be too late, and tomorrow does not know and maybe we're



                       مقام انسان

ابوسعيد ابوالخیر را گفتند: كسي را مي شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روي آب راه مي رود.
شيخ گفت: كار دشواري نيست، پرندگاني نيز باشند كه بر روي آب پا مي نهند و راه مي روند.
گفتند: فلان كس در هوا مي پرد.
گفت: مگس نيز در هوا می پرد.
گفتند: فلان كس در يك لحظه، از شهري به شهري مي رود.
گفت: شيطان نيز در يك دم، از شرق عالم به غرب آن مي رود، اين چنين چيزها، چندان مهم و قيمتي نيست.
پند این داستان
مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد، و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداي خود غافل نباشد.



راز زیبایی

این مطلب را در ایمیل یکی از دوستانم خواندم . چون نقل شده از ارنستو چه گوآرا و زیبا و آموزنده بود ، تصمیم گرفتم که توی وبلاگم بنویسم تا بقیه دوستانم هم این مطلب جالب را بخوانند .
 
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کناراو بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبا رو و پولداری بود که مورد توجه همهقرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید . بعضی ها هم اغراق آمیزتر میخندیدند !

اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول ، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند .
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی  .
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند  .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی میگفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ....
به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود  .
آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد .
مثلاً به من میگفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت  .
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم
و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم  .
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم
و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود  !
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم  .
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید . شاد بودن ، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت .

ارنستو چه گوارا



          هر روز زندگی یک موقعیت خاص است 

ما امروزه خانه های بزرگتر ، اما خانواده های کوچکتر داریم ، راحتی بیشتر اما زمان کمتر ، مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ، آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم .  

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر ، داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر داریم . بدون ملاحضه ایام را میگذرانیم ، خیلی کم میخندیم ، خیلی تند رانندگی میکنیم ،  خیلی زود عصبانی میشویم ، تا دیر وقت بیدار میمانیم ، خیلی خسته از خواب برمیخیزیم ، خیلی کم مطالعه میکنیم ، اغلب اوقات تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی بندرت دعا میکنیم ، چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است ، به اندازه کافی دوست نمیداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییم .

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ، تنها به زندگی ، سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان . ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاهتر ، بزرگراههای پهن تر اما دیدگاههای باریکتر ، بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم ، بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم .

ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم ، فضای بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضای درون را ، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را ، بیشتر مینویسیم اما کمتر یاد میگیریم ، بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر به انجام میرسانیم ، عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن ، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایینتر .

کامپیوترهای بیشتری میسازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم ، تا رونوشتهای بیشتری تولید کنیم ، اما ارتباطات کمتری داریم . ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم . اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است ، مردان بلند قامت اما شخصیتهای پست ، سودهای کلان اما روابط سطحی ، فرصت بیشتر اما تفریح کمتر ، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالمتر ، درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر ، منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده !

به همین دلیل است که پیشنهاد میکنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید ، زیرا هر روز زندگی ، یک موقعیت خاص است .



صفحه قبل 1 صفحه بعد

تیبو
یعنی تنها ، ولی با خانواده
درباره وبلاگ

مثل حس گرم یک خانواده شاد
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تیبو و آدرس tibo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
Get our toolbar! free search engine submission SEO Stats powered by MyPagerank.Net


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 828
بازدید کل : 17264
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1